گفت: سلام
نمی دانستم که توهم است یا حقیقت
دوباره گفت: سلام
گمان کردم خیالاتی شدم و درگیر سوال و جوابهای ذهنی، سوال می کردم
و به جای اون جواب می دادم:
" گفتم: چه سخت سپری شد سالهای بی نشانی، عُمرمن
ماندم در انتظار یک خبر، یک نشونی، یک دیده بوسی
گفت: تابِ بی تابی ات نداشتم.
دلتنگ صداتم.
گفتم: دلم طاقت بی خبری نداشت.
گفتم: از دوباره ساختن ها خسته ام!
و از دوباره شروع کردن ها هراسان!
گفت: دیگر هرگز...
می سازم، خراب شده ها را"
با این درگیری ذهنی کلنجارمی رفتم، شنیدم که می گوید:
سلام کردم!!!
و من مسرور از یافتن نشونه ای از او، گرچه از تکرار این مرارت ها هراسان
بودم، با صدای لرزان سلام اورا پاسخ گفتم.
نمی دانستم که توهم است یا حقیقت
دوباره گفت: سلام
گمان کردم خیالاتی شدم و درگیر سوال و جوابهای ذهنی، سوال می کردم
و به جای اون جواب می دادم:
" گفتم: چه سخت سپری شد سالهای بی نشانی، عُمرمن
ماندم در انتظار یک خبر، یک نشونی، یک دیده بوسی
گفت: تابِ بی تابی ات نداشتم.
دلتنگ صداتم.
گفتم: دلم طاقت بی خبری نداشت.
گفتم: از دوباره ساختن ها خسته ام!
و از دوباره شروع کردن ها هراسان!
گفت: دیگر هرگز...
می سازم، خراب شده ها را"
با این درگیری ذهنی کلنجارمی رفتم، شنیدم که می گوید:
سلام کردم!!!
و من مسرور از یافتن نشونه ای از او، گرچه از تکرار این مرارت ها هراسان
بودم، با صدای لرزان سلام اورا پاسخ گفتم.
۲ نظر:
چه خوب :)
قشنگ بود. (چشمک)
ارسال یک نظر