مرداد ۳۰، ۱۳۸۷

...

درست موقعی که سر یک دوراهی گیر کردی و نمی دونی که کدوم راهه که نهایتش به تو آرامش میده و
دائم در تلاشی که خیرو شر دو راهُ به تصویر بکشی
و بعد از بالا پائین کردنها بتونی قدم به یکی از راهها بزاری
و تو که به نشانه ها اعتقاد داری، منتظری که شاید یه نشونه ای بهت مددی برسونه
درست در همین موقع یکی که یه جورایی بهش ارادت داری و حرفاش به دلت میشینه، بهت زنگ بزنه
و بگه که مرشد و استاد عرفانش که عمرشُ به خاطر دل خودش تدریس کرده و تمام شبهاشُ به مطالعه و کسب عرفان گذرونده و یه جورایی حس ششم قوی داره و با دل و چشمش با دیگران ارتباط برقرار می کنه
و مهمتر از همه به ندرت باهاش تماس می گیره، باهاش تماس گرفته
اونم از کجا از تلفن همگانی سرکوچه که تلفن خونش خرابه، انگار بهش ندا دادن که بسرعت برو بگو تا تصمیم قطعی نگرفته، نکنه اشتباه کنه...
و بهش بگه خانمی که داری بهش فکر میکنی و مثل خواهرته سر یک دوراهی قرار گرفته، بهش از قول من سلام برسون و بگو " امشب فکر و دلشُ از همه چی خالی کنه، فردا صبح که چشماش باز بشه جوابشو می گیره و خودش میدونه کدوم راهُ انتخاب کنه"
اونموقع است که تمام افکار منفی و پرسُ و جو ها استاپ می کنه و احساس میکنی یه آرامش خاص تو دلت نشسته انگار یه غباری از افکار منفی و نگران کننده از ذهنت پاک شده و یه نفس راحت و عمیق تکمیلش میکنه.

هیچ نظری موجود نیست:

 
Clicky Web Analytics